۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه

می خواهم نوزاد باشم!


نوزاد

واژه قابل تاملی است

نوزاد

با خود تکرار می کنم

پا به دنیا گذاشت

تنها نگاه می کند

زل می زند

می دانی چرا؟

من می گویم

اینجا کجاست؟

گر توان سخن داشت خود می پرسید

اینجا کجاست؟

ولی حیف که تا سخن گوید

عادت کرده است به این دنیا

می داند، می فهمد

نامردمی ها را

چرا این چنین منفی می بینم؟ هان!

باید بگویم

مهر مادر

لبخند پدر را

نه نامردمی ها را

شاید خیانت پدری را

بغض مادری را

شاید هیچ کدام

اما می فهمد

این را بدان

و بدان

دوستش داریم به خاطر پاک بودنش

می خواهم نوزاد باشم !

آرتمیس

پنجشنبه 19/1/1389 خورشیدی

ساعت 20:39


۱ نظر:

ali گفت...

نوشتت قشنگه اوج جالبی داره
واقا چه جوری میشه یه نوزاد پاک تبدیل به یک قاتل و جانی میشه؟
یا شاید بر عکس یه مخترع میشه؟